یه روز یه ترکه میره جبهه، میشه فرمانده، جلو چشش داداشش شهید میشه،بهش میگن جنازشو برگردون! میگه اینجا پر از داداشای منه کدومشونو برگردونم؟ داداششو کنار سایر شهدا باقی میذاره و برمیگرده

***نثار روح شهید باکری صلوات***


یه روز یه اصفهانی بود...
اسمش حسین خرازی
وقتی عراقی ها به کشورش حمله کردند، جانش را برداشت و با خودش برد دم توپ وگلوله و خمپاره.
کارش شد دفاع از مردم سرزمینش، از ناموس شان و از دین شان.
آنقدر جنگید و جنگید تا در یکی از روزهای آن جنگ بزرگ، خونش بر زمین ریخت و خودش به آسمان رفت.

یه روز یه لُر بود...
خطابش می کردند آیت الله العظمی بروجردی
کارش اقتدا کردن به اجداد صالحین خودش یعنی خدمت خالصانه به دین و انسان سازی و تربیت افرادی امثال خودش بود
دغدغه اش اسلام بود و پالایش آن از ناپاکی ها و پلیدی ها و ترویج اسلام ناب محمدی ولذا کارهای بزرگی در این راه انجام می داد
به موقعش هم از آبرو مایه می گذاشت و با مظاهر ستم و ظلم و جور مبارزه می کرد و در این راه به زندان و بازداشت هم می رفت و هجرت می نمود
کسیکه امام خمینی درباره اش می گفت:

 من در حال مطالعهء آقای بروجردی هستم و جز حقیقت چیز دیگری در این آقا نمیبینم!

 

   یه روز یه لُره میره جبهه...میفرستنش غرب جلوی عراقی ها بجنگه،بعد یه مدّت فرمانده میشه،میره بین مردم محروم کُردستان،با همکاری مردم کُردستان سازمان پیش مرگان کرد مسلمان رو تاسیس میکنه.. کُردها اونقدر دوسش دارن که اسمشو میزارن

مسیح کردستان...(شهید بروجردی)

 

یه روز یه لره اسمش بود آریوبرزن،وقتی اسکندر با سپاهیان زیادش به ایرانحمله کرد با سپاه کم خودش در مقابل اسکندر ایستاد و وقتی تمامی سربازانش کشته شدند خودش آنقدر جنگید تا تکه تکه شد.

اسمش محمد علی رجایی بود معلم بود قبلش دستفروشی میکرد بعد شد رییس جمهور مکتبی و مردمی و ساده زیست ایران که منافقای کوردل نتونستند تحملش کنند و به آرزوش یعنی شهادت رسوندنش. هنوز هم نام رجایی زنده است.

یه قزوینی دیگه اسمش عباس بابایی بود. مدرک خلبانیشو تو آمریکا گرفت. تو همون پادگانی که اتاقش مشرف به اتاق زنها بود و درخواست داد تا عوضش کنند. شبها برای اینکه شیطان رو از خودش دور کنه تو محوطه پایگاه می دوید! خلبان به یادماندنی بود که روز عید قربان به قربانگاه معبود رفت و خاطرات زندگیش سراسر درس زندگی به ما میده.

علامه دهخدا هم قزوینی بود؛از لحاظ اخلاقی بسیار منحصر بفرد بود و دیوان پارسی بسیار خوبی برای ما بر جا نهاد.

 
یه روز یه ...
ترک و رشتی و اصفهانی و لر و عرب و کُرد و بلوچ و ... !

تا اینکه یه عده رمز دوستی ما رو کشف کردند
و به فکر شکستن قفل دوستی ما افتادند
و از آن پس "یه روز یه ... بود" را کردند جوک تا این ملت، به جای حماسه های اقوام این سرزمین که به عشق همدیگر، حتی جانشان را هم نثار کرده اند، به "جوک ها " و "طعنه ها" و "تمسخرها" سرگرم باشند و چه قصه غم انگیزی...

و اما ای شهدا باز شر منده ایم

پس با همدیگه بخندیم نه به همدیگه